یاد یار
نکهت باد صبا
 
 
چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:40 ::  نويسنده : هدیه

لاغه به روباهه میگه:گفتی آواز بخون که پنیر از دهنم بیافته؟

روباهه میگه:پـَـَـ نَ پـَـَــــ می خواستم واسه آکادمی موسیقی گوگوش ازت تست بگیرم

 

دارم سبزی خورد می کنم ... دستم بریده ... میگم مامان چسب داری؟

میگه دستتو بریدی؟!

پَـــ نَ پَــــ می خوام کارم تموم شد دوباره سبزیارو بچسبونم!


 

به دوستم زنگ زدم میگم ماشینم روشن نمیشه میگه استارت میزنی روشن نمیشه؟

میگم پَـــ نَ پَــــ وقتی ازش خواهش میکنم روشن نمیشه


 


 



چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : هدیه



چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : هدیه



چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : هدیه



چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:32 ::  نويسنده : هدیه



چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:32 ::  نويسنده : هدیه



چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:31 ::  نويسنده : هدیه

*

  • مرد پلید

مرد پلیدی، درآستانه مرگ، کنار دروازه ی دوزخ به فرشته ای برمی خورد.
فرشته به او می گوید: فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی، و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن.
مرد به یاد می آورد که یک بار، هنگامی که در جنگلی راه می رفت، عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند.
فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید. تا مرد بتواند از راه آن به بهشت صعود کند. گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع می کنند به بالا رفتن از آن. اما مرد، از ترس پاره شدن تار، به سوی آنها برمی گردد و آنها را هل می دهد. در همین لحظه، تار پاره می شود، و مرد بار دیگر به دوزخ برمی گردد…
صدای فرشته را می شنود که: افسوس، خودخواهی ات تنها کار خوبی را که انجام داده بودی، به پلیدی تبدیل کرد…




چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:31 ::  نويسنده : هدیه

  • شوالیه

شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد استاز ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش به خاطر ما کاری نمی کند.
دیگری گفت: من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم.
همان شب به قله کوه رسیدند… و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.
شوالیه ی اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم.
اما شوالیه ی دوم به دستور عمل کرد. هنگام برگشت، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید: الماس ناب بودند.
استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.




چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 10:30 ::  نويسنده : هدیه

  • مرد مقدس

شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…
رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است….




چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 9:13 ::  نويسنده : هدیه



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یاد یار و آدرس armaghan51.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 143
بازدید کل : 13849
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

" "http://www.w3.org/TR/xhtml1/DTD/xhtml1-strict.dtd"> یاد یار


<-BlogTitle->

<-BlogDescription->
<-PostTitle->
<-PostContent->
ادامــه مــطــلــب
+نوشته شده در <-PostDate->ساعت<-PostTime->توسط <-PostAuthor-> |


<
style="BORDER-RIGHT: 3px solid; BORDER-TOP: 3px solid; BORDER-LEFT: 3px solid; BORDER-BOTTOM: 3px solid"
height=46 width=147 classid=clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6>
stretchtofit="true" loop="true" enablecontextmenu="false" showcontrols="true"
height="165" width="135" name="WMP1">

کداهنگ میخواهی بیاتو